دفاع مقدس – شهید گمنام
درخت ها به نماز ایستادهاند تنت را
و بارهای مسافر شمیم پیرهنت را
به انتظار نشستهاند کاسبان تهیدست
عزیزوار به بازار مصر آمدنت را
چنان سبک شدهاند بیپلاک و نام و نشانی
که روی دست گرفته است آسمان بدنت را
به روی دست میآیی و بینشانه من اما
اگر به خانه بیایی صدای در زدنت را
نمیشود نشناسم، نمیشود نشناسند
تمام یافتههایم به عطر و بو کفنت را
تو میشود پس از این سالها به یاد نیاری
میان این همه گلهای تازه یاسمنت را
به پیشباز میآیم هزار منقل و اسپند
گرفتهاند در آغوش مادرانه تنت را
دیدگاهتان را بنویسید