به یاد شهید دانشمند مصطفی احمدی روشن
امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است، آری وضع کنعان، روشن است
گر چه در بزم حماسه، هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن، با نور ایمان روشن است
کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟
آسمان ما که با خون شهیدان، روشن است
مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود
مردهای مرد را آغاز و پایان، روشن است
دیدگاهتان را بنویسید