شهدا و دفاع مقدس

منتشر شده در 08 اسفند 1395
اندازه قلم

دفاع مقدس-شهدا

 

دل خور نشو ای آینه از مشت او باز

این دخترک سرکش نبود و شعر می گفت

روزی که در احساس او مهتاب بود و

خمپاره و ترکش نبود و شعر می گفت

 

او خط زده این سررسید مرده اش را

از آرزوهای خودش هم ته کشیده

می بوسد و می بوید و باور ندارد

عطرلباس و چپیه بابا پریده!

 

یخ زد تمام لحظه هایش پشت دیوار

میلی به این خورشید بی سایه ندارد

پشت نگاه این در خسته کسی نیست

تا در نگاه دخترک مینا بکارد

 

هرشب کنار پنجره در نور مهتاب

دل به دعا و سورۀ والعصر می بست

روی تمام قاصدک ها فوت می کرد:

بابای من هرگز بروی مین نرفته ست

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*