شهدا

منتشر شده در 09 اسفند 1395
اندازه قلم

شهدا

بغضم گرفت و داد زدم: نه نرو علی!

آخر چرا تو؟ ها؟ تو كه شاگرد اولی!

چیزی نمانده است به پایان درسها

كم كم قرار است كه جشن مجللی…

گوشت به حرفهای من اصلاً نبود، نه؟

تنها تو فكر توپ و تفنگ و مسلسلی

خندیدی و به سمت خدا رفت دستهات

یعنی كه راضی ام به رضای تو، یا علی!

شاید صدای سبز خدا بود در دلت:

اصلاً چرا هنوز هم اینجا معطلی؟

وقتی لباس جنگ به تن كرده بودی، آه؟

می خواستم دوباره بگویم: نرو ولی…

برگشته ای كبود، ولی سربلندتر

مثل هوای شرجی و تب دار جنگلی

كه زخمی تبر شده و مانده در خزان

مسموم شعله های پر از اشك خردلی

آه! ای درخت زرد تناور نگاه كن

لبریز از شكوفه نم دار تاولی

كم كم تو را هوای پر از شیمیایی… آه…

مثل غروب ماهی تالاب انزلی…

هر تاولی ستاره شد و رفت تا خدا

برپا كند برای تو جشن مفصلی

یك آسمان ترانه شدی: شعر، شعر، شعر

یك شاخه گل نشاند تو را روی صندلی

پیچیده است عطر تو انگار در كلاس

یعنی هنوز هم كه هنوز است اولی

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*