شهدا و دفاع مقدس
هشت سال از راویان راه نور
خاطراتی سرخ و رنگین داشتیم
از فراق و از وصال عاشقان
قصه های تلخ و شیرین داشتیم
هشت سال از آن سبکبالان عشق
رفتن تا آسمان آموختیم
مثل شمع انجمن شب تا سحر
پای تابوت شهیدان سوختیم
من چه گویم زان شهیدان خدا
قدرشان بالاتر از توصیف ماست
بعد آنان گوش بر امر امام
پیروی از راهشان تکلیف ماست
بعد چندین سال از این خاک سرخ
بهر مردم آسمان می آورند
با پلاگ و چفیه و پوتین و مُهر
چند تکه استخوان می آورند
یعنی ای مردم ، بلاجویان عشق
در ره توحید همت داشتند
پاسداران وطن با خونشان
در دل این خاک غیرت کاشتند
جای دارد مثل گل در این بهار
جملگی هم عهد و هم پیمان شویم
ما به پاس حرمت خون هایشان
پاسدار غیرت آنان شویم
عهد و پیمانی که ما بستیم کو
بین مردم بی وفایی پُر شده
چشم خود را بسته ایم و غافلیم
جامعه از بی حیایی پُر شده
در میان مردمان مذهبی
شیعه دکان ربا وا کرده است
حُب دنیا حُب مال و حب جاه
وای بر ما نفس غوغا کرده است
می کشم من انتظار دوست را؟
با کدامین چشم، چشم پُر گناه
شرم دارم گویم ای آقا بیا
وای من از این زبان رو سیاه
باز هم بوی محّرم می رسد
پاک می سازد مرا اشک عزا
عهد می بندم که عهدی نشکنم
با حسین و با شهیدان خدا
عصر غیبت ای «وفایی» از وفا
دل به مهر دوست می بندم هنوز
می نویسم بر امام عصر خود
تشنۀ یک جرعه لبخندم هنوز
دیدگاهتان را بنویسید