شهدا و دفاع مقدس
شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم اشك و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشكفتهام
شب و مثنویهای ناگفتهام
شب و نالههای نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر میكنم درد را
كه آتش زند این دل سرد را
بگو بشكفد بغض پنهان من
كه گل سر زند از گریبان من
مرا كشت خاموشی نالهها
دریغ از فراموشی لالهها
كجا رفت تأثیر سوز و دعا؟
كجایند مردان بیادّعا؟
كجایند شورآفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق
كجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان كه از وادی دیگرند
همانان كه گمنام و نامآورند
هلا، پیر هشیار درد آشنا!
بریز از می صبر، در جام ما
من از شرمساران روی توأم
ز دُردی كشان سبوی توأم
غرورم نمیخواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا
غرورم نمیدید این روز را
چنان نالههای جگرسوز را
غرورم برای خدا بود و عشق
پل محكمی بین ما بود و عشق
نه، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
از آنجا كه پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا
هلا، دینفروشان دنیاپرست!
سكوت شما پشت ما را شكست
چرا ره نبستید بر دشنهها؟
ندادید آبی به لب تشنهها
نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین میزنید
چرا دشنه بر پشت دین میزنید؟
خموشید و آتش به جان میزنید
زبونید و زخم زبان میزنید
كنون صبر باید بر این داغها
كه پر گل شود كوچهها، باغها
دیدگاهتان را بنویسید