دفاع مقدس – شهدا
جاده باز است تا شهادت هست
کفش های من و تو وا ماندست
بندها را ببند! راه بیفت!
جاده چندی ست بی صدا ماندست
بوی «ای کاش» می دهد دهنت
گریه تنهاترین بهانۀ توست
هی دریغ و دریغ، حسرت تیغ
تیغ در این دریغ ها ماندست
سایه های فریب و آه دریغ
هی به دنبال کفش می آیند
تا نگیرد مسیر پایت را
تا نگویی به سر چرا ماندست
ظلمت چشم هات می گوید
هیچ فانوس بخت روشن نیست
چشم امید بسته ای به کجا؟
روشنِ رد پا تو را ماندست
رمل های شهید می ریزند
نور خود را به پای رفتن تو
تا بجنبی به خویش پا رفته ست
سوی آنجا که رد پا ماندست
رمل های شهید بیدارند
می شمارند وقت شن ها را
تا بیاید کسی شهادت را
تا بیاید کسی که جا ماندست…
دیدگاهتان را بنویسید