دفاع مقدس- شهدا
کودک سوال كرد که «مادر بسیج چیست؟»
مــادر نگـاه کــرد و جوابش سکـوت بود
یعنی که چند سـال ورق خورد خــاطرات
در باوری که مشــق کتـابش سکـوت بود
یک اتفـــاق تــازه نیفتــاده چند ســال
هر روز پشت بی خبری شب نشسته است
هـر شـب پدر نیـامده از جادههای جنــگ
حتی به نامهای که سکوتی شکسته است…
کودک دوبارهگفت که«مادر بسیج چیست؟»
«آیا بسـیج چفـیه خاکی و سـنگر است؟»
«آیا…» هزار مرتبه پرسش… جواب… هیچ!
مــادر شگـفت ماندۀ پـرواز بیپر است
یک کــوله بار پر شده از حجــم آسـمان
تنهـا بـرای من و تو «بابا» گذاشتـه است
موجی که باز بگــذرد از صخـرههای مرگ
راهی به سمت روشن فـردا گذاشـته است
در چــارچوب بستۀ این دو کفـش گـم
هـر آفتــاب منتظــر پـــای آشنــاست
تا پر شـود برای دویـدن به سمت عشــق
لبریز جــادهها و سـرود خــدا خـداسـت
آری ! بســیج چفیــه خـاکــی مــردهـا
در خـاطـرات آینـههـا سـاده بـوده است
گـاهی به روی زخم شهیـدان نشسـته، یا
وقت نمــاز عشـق که سجـاده بوده است
مــادر نگــاه کـرد و بغضش امـان نـداد
یعنی، بسیـج جـادۀ سبز جـوانـههاست
«بـابـا» عبـور کرد و بالش فرشتــه شـد
یعنی، بسـیج وسـعتی از جــاودانه هاست
دیدگاهتان را بنویسید