جانباز
باید با گریه و لبخند، چینی دل را بزنی بند
صبح پر از خنده و گریه، شام پر از گریه و لبخند
مرد روی نیزه سرش را دید که می چرخد و چرخید
بعد سرش خورد به دیوار، صندلی و چوب و کمربند
والمری، تانك، شبیخون، شور شلمچه، تب كارون
رقص منور، شب مجنون، گریه هور و غم اروند…
می خورد تركش بر جانش، فریاد می زد چشمانش
دارم می سوزم مردم! دربندم، دربند، دربند
شد آتش سرد به زودی، زن ماند و زخم و كبودی
گریان با روغن زیتون، رفت كنار زن و فرزند
باز دو تا دست صمیمی … باز دو تا بال فرشته …
دست زنی بود و صدای هق هق ناگاه خداوند
دیدگاهتان را بنویسید