برای جانبازان موجی (اعصاب و روان)
سوت خمپاره در سرت پیچید بالشت آسمانی از پر شد…
خواب دیدی که باغی از گل سرخ در تو پرپر شد و کبوتر شد
سوت خمپاره در سرت پیچید خواب دیدی که مثل سیبی سرخ
سرت افتاد روی دامن خاک نفس بادها معطر شد
شیشه عطر و چفیهای خونین گوشهای مُهر و گوشهای پوتین
سوت خمپاره در سرت پیچید… سوت خمپاره در سرت پیچید…
سوت خمپاره در سرت پیچید… سوت خمپارهها مکرر شد…
تشنه از خواب میپری بی سیم زیر گوشات به گریه میگوید
“اکبر این سوی خاکریز افتاد، اصغر آن سوی آب پرپر شد”
قرصهای تو بیاثر بودند اتوبوس بهشت در کوچه است
کاسهای آب ریخت پشت سرت گوشهی چشم پیرزنتر شد
دیدگاهتان را بنویسید