صفحه اصلی »
اشعار » امام خامنه ای(حفظه الله)،
» گنجینه محافل شهدا » متون محتوایی » ادبیات مقاومت » امام خامنه ای حفظه الله » امام خامنه ای(حفظه الله)،

امام خامنه ای(حفظه الله)،

منتشر شده در 04 اسفند 1395
اندازه قلم

مقام معظم رهبری

 

از کودکی ها خوب یادم هست

یک قاب عکس ساده بر دیوار

بابا صدایش می زد، “آقا جان”

می داشت بی بی، دوستش بسیار

***

هر بار چیزی می شکستم یا

که شیطنت در خانه می کردم

وقتی که می ترسیدم از بابا

می رفتم و آن را می آوردم

***

چشمش که توی قاب می افتاد

آرام زیر لب دعا می کرد

لبخند می زد عکس و آقاجان

اخم پدر را باز وا می کرد

***

بی بی برایم قصه ها می گفت

از همت والای آقا جان

می گفت در دنیا فراگیر است

از نهضت او مکتب قرآن

***

می گفت عباس و حسین من

سرباز آقاجان و قرآنند

اصلا ندارم غصه، میدانم

پیش خدا در عرش مهمانند

**

 

یک روز وقت امتحانها بود

دیدم زمین و آسمان لرزید

انگار نوری کم شد از دنیا

بوی عزا در کوچه ها پیچید

***

دیدم که بابا اشک می ریزد

پای نگاه گرم آقاجان

آن قاب را برداشت، با خود بُرد

–  آن روزها غمخانه بود ایران –

***

با اشک و بغض و ناله خوابیدیم

وقتی که چشمم باز شد فردا

دیدم که قابی تازه آورده

آن شب برای خانه مان، بابا

***

از آن به بعد آنجا دوتا قاب است

پیش نگاه روشن مادر

بالاتر از عکس شهیدانش

عکس دوتا سید، دوتا رهبر

***

می دانم اینکه مثل آقاجان

جا دارد او در سینه ی بابا

حالا دقیقا بیست و یک سال است

بابا صدایش می کند “آقا”

***

محبوب بابا، قلب من را هم

تسخیر کرده، مثل آقاجان

با خنده اش آرام می گیرم

آرامشی مثل همان دوران

***

حالا ولایت باز هم در راه

سربازهای تازه ای دارد

دارد مهیّا می شود میوه

پا جای پای ریشه بگذارد

***

با لطف حق، هرگز نمی افتد

این مملکت در دست نااهلان

باکی ز طوفان نیست وقتی هست

کشتی ما را نوح، کشتیبان

***

یک دشت لاله روح می گیرد

وقتی تبسم می کند آقا

فهمیده بسیار است در این نسل

چشم انتظار یوسف زهرا

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*