صفحه اصلی »
گنجینه محافل شهدا » متون محتوایی » خاطره ای از شهید جعفر میانجی- روایتگر حاج حسین یکتا

خاطره ای از شهید جعفر میانجی- روایتگر حاج حسین یکتا

منتشر شده در 02 مرداد 1395
اندازه قلم

در طلاييه سه شهيد پيدا كرديم  پاهايشان با سيم تلفن كلاف شده بود و دستهايشان از پشت بسته شده بود

خاك ها را كنار زدند متوجه شدند استخوانهاي سينه و جمجمه اين بچه ها روي زمين كتاب شده است بعد معلوم شد كه دست و

پاي اين شهداي عزيز را قبل از شهادت بستند كنار هم خواباندند با شني تانك از روي سينه و جمجمه بچه ها رد شدند

اين نوع جان كندن آسان است كه انسان تقاضاي بازگشت كند اينجا سِري در كار است كه چنين جان كندن بسيار سخت و دشوار

دوباره طلب مي شود وقتي رفتيم در اون مسجد و در اون حسينيه در مراغه خوابيديم ، من از صبح ديدم

شهيد جعفر احمدي ميانجي خيلي منقلبه؛ جعفر چته؟ هيچي نگفت هيچي نگفت بعداً ها از زير زبونش كشيدم گفت: ديدم  امام

زمان(عج) رو  . اومد داخل مسجد و داشت پتو رو بچه ها مي انداخت يخ نكنن پس  :

بچه ها!!! يه كار كنيد آقا بياد  ! شوخي نكنيد با امام ز مان(عج)

آقا تو اتاق تو مي آد؟    تو دل ما مي آد؟

روايتگر حاج حسین یکتا

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*