صلابت حیدری – روایتگر حاج محمود کریمی
#صلابت_حيدري . . . برادرم گفت: . نمی آیی #کربلا ؟ . من تاریخ دقیق روز تجلیل از #مادر را فراموش کرده بودم از سوی دیگر عازم #کربلا بودیم و نمیدانستم بروم یا نه کارهای زیادی داشتم که عقب افتاده بود . دو بار استخاره کردم برای سفر که خوب آمد اما باز هم احساس […]
#صلابت_حيدري
.
.
.
برادرم گفت:
.
نمی آیی #کربلا ؟
.
من تاریخ دقیق روز تجلیل از #مادر را فراموش کرده بودم
از سوی دیگر عازم #کربلا بودیم و نمیدانستم بروم یا نه
کارهای زیادی داشتم
که عقب افتاده بود
.
دو بار استخاره کردم برای سفر که خوب آمد
اما باز هم احساس میکردم
به کارهایم نمیرسم
تا اینکه چند شب قبل از سفر
#برادر_شهیدم را در خواب دیدم
که به من
.
گفت :
.
نمیآیی #کربلا؟
.
برایم جالب بود که گفت نمیآیی
نگفت نمیروی
گفتم گرفتارم #داداش
.
گفت :
.
بیا #کربلا و زود برگرد
بعد از این خواب مطمئن شدم که باید بروم
اما نفهمیدم چرا اخویام گفت زود برگرد
.
صبح روز مراسم تجلیل حاج خانم من از #نجف به تهران رسیدم و فهمیدم چرا برادرم گفت زود برگرد
باید زود برمیگشتم تا در یک مراسم، از مادرم در مقابل همه دوستاتم تشکر کنم و دستش را ببوسم.
.
در همان خواب از برادرم پرسیدم
.
کجا میروی؟
.
گفت با
#احمد
و
#محمد
و
#شهید_خرازی
قرار است یک کاری انجام دهیم
.
نگاه کردم، دیدم در زمین صبحگاه #پادگان_دوکوهه
چند لشکر ایستاده
و برادران من کنار #شهید_خرازی مشغول صحبت هستند
حکمتش چیست، نمیدانم
ولی من عجیب به #شهید_خرازی علاقه دارم
هنوز کسی نتوانسته یک عکس بدون لبخند از ایشان پیدا کند
.
#چهره_امیرالمومنین در ذهن من
تجسمی از چهره
#شهید_خرازی است
فردی مهربان و خندهرو که در پس چهرهاش
#صلابتی_حیدری موج می زند.
.
.
.
#روايتگر
#حاج_محمود_كريمي
دیدگاهتان را بنویسید