بچه هايم منتظرند
.
.
.
بنده در#والفجر_یک برای نخستین بار
با موضوع
#فرزند_شهید مواجه شدم
و آن در وضعیتی بود که قطعه ای از خاک ما در محاصره بود
و حتی مجروحان را نمی توانستیم برگردانیم
حتی آب رساندن برای مجروحان غیر ممکن بود
در این هنگام از کنار یکی از رزمندگان عبور کردیم
ولی بعد که برگشتیم،
آن رزمنده مجروح شده بود
البته بنده عضو آن گردان نبودم
و این #شهدا را طبیعتا نمی شناختم
زیرا ما از بچه های تخریب بودیم که به آن گردان
برای مرحله ای از عملیات والفجر یک ملحق شده بودیم
.
ایشان زخمی شده بود و می خواستیم او را بلند کنیم
اما مجبور بودیم که بخش هایی از بدنش را جمع کنیم
.
بنابراین با دو نفر از دوستان ایشان را در جایی قرار دادیم
تا ایشان #شهید شد
زیرا دسترسی به عقب یا بیمارستان صحرایی غیر ممکن بود
.
من اصلا نمی خواهم بیان کنم که این مسائل غم انگیز است
این ها #حماسه است
و #حماسه بسیار زیبا و شکوه دارد
و ما وقتی از آن فاصله می گیریم خیلی حقیر می شویم
.
هنگامی که مجروح را در کناری قرار دادیم
به من خیلی آرام
.
گفت :
.
راه باز نشده ؟
.
گفتم :
نه
.
گفت :
.
باز میشه
#بچه_هایم_منتظر_من_هستند
و من هر وقت با #فرزندان_شهدا مواجه میشوم
یاد آن صحنه برایم زنده میشود؛
خیلی وقتها میخواهم جلوی خودم را بگیرم
و این خاطره را نگویم، ولی این دفعه نشد
ای کاش دستم به همه #فرزندان_شهدا می رسید
و به آنان می گفتم که
#پدران_شما ،
#شما_را_خیلی_دوست_داشتند
و نمیدانم
#آن_مجروح_پدر_کدامیک_از_شماها_بود!!
.
.
.
#روايتگر
#حاج_عليرضا_پناهيان
دیدگاهتان را بنویسید