شناسنامه
نام و نام خانوادگی : مرتضی وافی
محل تولد : قم
سال تولد : 1348
محل سکونت : قم
راه های ارتباطی
تخصص در یادواره های شهدا
عموم یادواره ها و محافل شهدا
معرفی عمومی
حاج مرتضي وافي در سال 1348 در يكي از محلات جنوبي شهر قم به نام «حسين آباد آذر» ديده به جهان گشود. دوران دبستان و راهنمايي را در مدرسه محمديه گذراند و سپس به دبيرستان علوي پاي گذاشت. « از سال اول دبيرستان درس خواندن در زير خمپاره و راكت را شروع كردم. براي رفتن به جبهه به سن قانوني نرسيده بودم، جثهام هم كوچك بود، اما نه شناسنامهام را دست كاري كردم، نه قدم را بلند كردم بلكه پارتيبازي كردم!
يعني از امكانات پدرم استفاده كردم، ابوي بنده آيتالله وافي توليت مسجد مقدس جمكران هستند كه در آن سالها نماينده مردم يزد در مجلس شوراي اسلامي بودند. روزي براي بازديد از «تيپ الغدير» به همراه ايشان به منطقه رفتم. هنگام بازگشت هيأت در گوشهاي پنهان شدم. هرچه گشتند مرا پيدا نكردند. مجال ايستادن نبود. مرا به خدا سپردند و بازگشتند. با رفتن آنها از مخفيگاه بيرون آمدم و نزد پسرعمهام رفتم. او در جبهه راننده بود. از آنجاييكه نيروها در حال كسب آمادگي براي عمليات كربلاي 1بودند به سرعت با فنون نظامي و آموزشهاي رزمي آشنا شدم و با حال و هواي جبهه انس گرفتم. مدتي بعد به تهران بازگشتم. وقتي دوباره دلم هواي جبهه كرد خانوادهام كه ميدانستند دلداده آن سرزمين شدهام خيلي براي اعزام دوبارهام سختگيري نكردند.
سال 1367 در روز بيست و هشتم ماه صفر همراه پدرم به حسينيهاي در چهار راه سجاديه قم رفتيم كه حضرت آيتالله سيد رضا بهاءالديني در آنجا نماز جماعت را برپا ميكردند. ايشان با ما يزديها رابطه بسيار خوبي داشتند به محضر ايشان شرفياب شديم. به من نگاه كردند و گفتند:«شما آقا مرتضي هستيد؟» گفتم:«بله» فرمودند:«چكار مي خواهيد بكنيد؟» گفتم:«ميخواهم بروم به دانشگاه …ايشان نگاه عميقي و پرمعنا به من كردند و گفتند:«راه شما فقط طلبگي است. شايد بشود كمي شكلش را عوض كرد، همين» صحبتها كه تمام شد از ايشان خداحافظي كرديم انگار دورنمايي از دنيايي جديد پيش رويم بود احساس كردم هيچ رغبتي به دانشگاه ندارم.همان روز به منزل خالهام رفتيم. همسر ايشان «آقاي طباطبايي» مديريت «جامعه الزهرا» و «مدرسه علميه شهيدين» را بر عهده داشتند ما كه وارد شديم ايشان در زيرزمين رخت ميشستند به من گفتند:« مرتضي چه كار ميخواهي بكني؟» گفتم:«ميخواهم بيايم مدرسه شما» خنديدند و گفتند:«مگر مدرسه ما خانه خاله است كه هر وقت خواستي بيايي آنجا؟»
ما سال اولي نداريم. اگر ميخواهي به مدرسه بيايي بايد خودت درسهاي سال اول را بخواني و امتحان بدهي و در همه درسها هم نمره بالاي 14 بياوري» گفتم:«امتحان كي برگزار ميشود؟» گفتند:«20 روز ديگر» عزمم را جزم كردم و دوباره شروع كردم به خواندن. حجم درسها زياد و مطالب سنگين بود اما به خوبي از عهدهاش برآمدم مهرماه كه از راه رسيد من سال دوم دروس حوزوي را شروع كردم پدرم با اينكه روحاني بودند اما در تصميمگيري من دخالتي نكردند.
بعدها ديدم كه در پشت يكي از مفاتيحهاي قديمي خانهمان نوشتهاند :«من دوست دارم مرتضي از شاگردان امام زمان (عج) شود». آن روز فهميدم كه دعاهاي پدرم در طلبه شدن من بسيار مؤثر بودهاند …. او ميگفت و من ميانديشيدم به اينكه او، «حجتالاسلام مرتضي وافي» مداح سيدالشهدا سالها مبارزه كرد سالها درس خواند تا معلمي بزرگ براي ما باشد.
تنديسي از صبر، توسل، توكل. اكنون علاوه بر اينكه بعنوان مديركل برنامهريزي و توسعه آموزشهاي تخصصي سازمان تبليغات اسلامي مشغول كار است» كارشناس مسئول هيأتهاي انصارالمهدي (عج) (هيأتهاي دانش آموزان مدارس ايران ) نيز ميباشد. تدريس در حوزه علميه، مدير مسئولي ماهنامه خيمه و نگارش كتاب از جمله فعاليتهاي ديگر اوست و از آثار منتشر شده وي ميتوان به كتابهاي :«چراغ آفرينش، عشق، ياس كبود، خلوت سحر، بهار وصل و شرح زيارت عاشورا و دعاي ندبه اشاره كرد».
ايشان با 35% جانبازي ، نشاني از عشقي عميق كه با ارادهاي پولادين درهم آميخت تا اسطورهاي بسازد از ايثار، نشاني از دليل سرافرازي ايران.
دیدگاهتان را بنویسید