در طلاييه سه شهيد پيدا كرديم پاهايشان با سيم تلفن كلاف شده بود و دستهايشان از پشت بسته شده بود
خاك ها را كنار زدند متوجه شدند استخوانهاي سينه و جمجمه اين بچه ها روي زمين كتاب شده است بعد معلوم شد كه دست و
پاي اين شهداي عزيز را قبل از شهادت بستند كنار هم خواباندند با شني تانك از روي سينه و جمجمه بچه ها رد شدند
اين نوع جان كندن آسان است كه انسان تقاضاي بازگشت كند اينجا سِري در كار است كه چنين جان كندن بسيار سخت و دشوار
دوباره طلب مي شود وقتي رفتيم در اون مسجد و در اون حسينيه در مراغه خوابيديم ، من از صبح ديدم
شهيد جعفر احمدي ميانجي خيلي منقلبه؛ جعفر چته؟ هيچي نگفت هيچي نگفت بعداً ها از زير زبونش كشيدم گفت: ديدم امام
زمان(عج) رو . اومد داخل مسجد و داشت پتو رو بچه ها مي انداخت يخ نكنن پس :
بچه ها!!! يه كار كنيد آقا بياد ! شوخي نكنيد با امام ز مان(عج)
آقا تو اتاق تو مي آد؟ تو دل ما مي آد؟
روايتگر حاج حسین یکتا
دیدگاهتان را بنویسید