انا عبدالرضا – روایتگر سید جواد هاشمی
#انا_عبدالرضا . . . روزی در حرم #حضرت_عباس مشغول خواندن #زیارت_امام_رضا_ع_ بودم که خادمی نزدیکم شد و گفت: . چه میکنی؟ . گفتم: . #زیارت_امام_رضا میخوانم مشکلی دارد؟ . گفت: . مشکلی نیست اما دل مرا به آتش کشیدی . خادم خود را عبدالناصر، نیروی مردمی عراق در زمان جنگ ایران و عراق معرفی کرد […]
#انا_عبدالرضا
.
.
.
روزی در حرم #حضرت_عباس
مشغول خواندن #زیارت_امام_رضا_ع_
بودم که خادمی نزدیکم شد
و گفت:
.
چه میکنی؟
.
گفتم:
.
#زیارت_امام_رضا میخوانم مشکلی دارد؟
.
گفت:
.
مشکلی نیست اما دل مرا به آتش کشیدی
.
خادم خود را عبدالناصر، نیروی مردمی عراق در زمان جنگ ایران و عراق معرفی کرد
و گفت:
.
در زمان جنگ روبروی #حرم_امام_رضا_ع_ایستادم
و عرض ارادتی کردم
آنگاه نامهای برای مادرم نوشته
و در آن
گفتم:
.
مادر؛ من میروم تا #امام_رضا_ع_ را آزاد کنم
.
چند شب بعد صحرایی را در خواب دیدم که شخصی در آن ایستاده، به طرف آن شخص رفتم
ایشان خود را
#علی_بن_موسی_الرضا_ع_معرفی کردند
هنگامی که خواستم در آغوشش گیرم
از من دور شد و گفت تا زمانی که وارد سپاه من نشوی نمیتوانی در آغوش من بیایی
به ایشان گفتم مگر امروز در سپاه شما نیستم؟
.
گفتند:
.
خیر، سپاه من آن جایی است که به خاکش “جلنجو” میگویند
.
صبح روز بعد زمانی که این اسم را جستجو کردم
متوجه شدم
آن خاک #شلمچه نام دارد
که در ایران است
زمانی که متوجه این شدم در جبهه کفر هستم
به سمت خاک ایران فرار کردم
نزدیک خاک ایران یکی از رزمندگان چند تیر به من شلیک کرد
و از من پرسید کجا میآیی اینجا خاک ایران است؟
گفتم:
#انا_عبدالرضا
.
هنگامی که مرا به بیمارستان منتقل کردند
آنقدر گریه کردم
تا مرا به
#مشهد و
به
#زیارت_امام_رضا_ع_بردند
.
.
.
#روايتگر
#سيّد_جواد_هاشمي
دیدگاهتان را بنویسید