شهدا-دفاع مقدس
وانهادهست به میدان بدنش را اینبار
همره خویش نبردهست تنش را، اینبار
تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد
پا نهادن به سر خویشتنش را اینبار
زین سپس خلوت او معبد ابراهیمیست
که شکستهست بت ما و منش را اینبار
آن قدَر رفته در این مرحله از خویش که من
خواندهام فاتحۀ آمدنش را اینبار
مثل یک موج در آغوش خطر حس میکرد
لحظۀ آبی دریا شدنش را این بار
تا از او گَرد تعلّق نشود دامنگیر
همه دیدند به دریا زدنش را اینبار
دل من چشم تو روشن، که نسیم آوردهست
بویی از رایحۀ پیرهنش را اینبار
سینهسرخان مهاجر که روایت کردند
بال در بالِ مَلَک پر زدنش را اینبار:
دیده بودند به تشییع شقایقهامان
بر سر دست ملایک، بدنش را اینبار
بی نشانیست نشانی که ز ما میماند
میسپاریم به خاطر، سخنش را، اینبار
دیدگاهتان را بنویسید