صفحه اصلی »
اشعار » جانبازان اعصاب و روان
» گنجینه محافل شهدا » متون محتوایی » ادبیات مقاومت » جانبازان اعصاب و روان » جانبازان اعصاب و روان

جانبازان اعصاب و روان

منتشر شده در 05 اسفند 1395
اندازه قلم

برای جانبازان موجی

 

موشک کاغذی بلند شد و  پدرم را به اشتباه انداخت

پدرم داد زد: هواپیما… بمب روی قرارگاه انداخت

پدر از روی صندلی افتاد، پا شد و گفت: “یاعلی”… افتاد

سقف با بمب اولی افتاد او به بالاسرش نگاه انداخت

تانک از روی صندلی رد شد شیشه‌ی عینکم ترک برداشت

یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت

خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینه‌خیز می‌رفتیم

او به جز عکس خانوادگی‌اش هر چه برداشت بین راه انداخت…

به خودم تا که آمدم دیدم پدرم روی دست‌هایم بود

یک نفر دوربین به دست آمد آخرین عکس را سیاه انداخت

موشک آرام روی تخت افتاد زنی از بین چند دست لباس

یونیفرم پلنگی او را روی ایوان جلوی ماه انداخت

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*