صفحه اصلی »
اخبار » اخبار محافل شهدا » خواستگاری – روایتگر مهران رجبی

خواستگاری – روایتگر مهران رجبی

منتشر شده در 03 مرداد 1395
اندازه قلم

خواستگاری – روایتگر مهران رجبی

خواستگاري . . . یادمه یک بار در جایی بودیم که آموزش آبی خاکی می دادیم به بچه ها , خودمون هم مدرس بودیم اون موقع ها . تعدادی از بچه ها بودیم و یک کانکسی بود پشت جبهه بود بعد ماها یه موقعی عملیات نمی شد و اگر می شد ما درگیر اون محور […]



خواستگاري
.
.
.
یادمه یک بار در جایی بودیم که آموزش آبی خاکی می دادیم به بچه ها , خودمون هم مدرس بودیم اون موقع ها
.
تعدادی از بچه ها بودیم و یک کانکسی بود پشت جبهه بود
بعد ماها یه موقعی عملیات نمی شد و اگر می شد ما درگیر اون محور نبودیم , بی کار بودیم
یک شب به اقای رضا که توی اون سنگر بود
.
گفتیم :
.
که امشب می خواسم بیایم خواستگاری
گفت چطور؟
گفتیم :
مثلا این عباس هستش
شما واون اقای نوری
ما می آیم و صحیت می کنیم
گفتن باشه بعد از شام بیاید خواستگاری
.
عباس زمردی رو برداشتیم وآدم اهل بگو بخندی بود
رفتیم با بچه های سنگر
من پدر عباس شدم و یکی دیگه مادر عباس شد و رفتیم و دم کانکس اونها و یاالله …
.
قبلا اونها خبر داشتن
اون آقای نوری هم نشسته بودن و بنابود چایی بریزه ..
وقشنگ آقای نوری مامانش که آقا محسن بود میگفت که پاشو چایی بیار
ایشون پا میشد چایی می اورد و به همه چایی میداد
بعد نگاه ویژه داماد به عروس بود و عباس آقا به آقای نوری
.
کاملا جدی
صحبت های مهریه ومراسم کی بگیریم
و آشنایی خانوداد ها باهم و کارش چیه بیکاره , قاچاقچیه …
بعد همه رو منفی انجام می دادی
میگفتیم نوری قاچاقچیه …
اونم می گفت پدر عروس هم اعدام شده خانواده عروس خیلی ادم های خیلی خوبی هستن
واینطوری بود که یک فضای منطقی بود که همه از اون فرصت استفاده می کردیم و می گفتیم و می خندیدیم
.
.
.
#روايتگر
#مهران_رجبي

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*