حاج محمدرضا طاهری

منتشر شده در 12 تیر 1395
اندازه قلم

شناسنامه

نام و نام خانوادگی : محمدرضا طاهری

محل تولد : تهران
سال تولد :
محل سکونت : تهران



راه های ارتباطی

تلگرام (شماره یا آدرس کانال یا ادمین): www.telegram.me/hajmohamadtaheri
اینستاگرام :

 



تخصص در یادواره های شهدا

عموم یادواره ها و محافل شهدا

 



معرفی عمومی

سال 61 توفیق شد که به جبهه بروم. رفتنم البته داستانی دارد که جای گفتنش اینجا نیست. آن‌ موقع 13 سال داشتم. قبل از جبهه در محله قدیمی‌مان، نازی‌آباد هیأتی داشتیم؛ همین هیأت «حسین‌جان» که آن وقت در نازی‌آباد برقرار بود و حاج ناصر ارضی (برادر حاج منصور) این هیأت را می‌گرداند. خود ایشان صحبت می‌کرد و بعد هم من و دیگر دوستان می‌خواندیم. از دل همان هیأت، 23 نفر از بچه‌ها جمع شدیم که به جنگ برویم. اولین خواندنم در جبهه هم داستان جالبی دارد که برایمان دردسرساز شد. یک آقایی با ما به جبهه ما آمده بود که خیلی آدم ساده‌ای بود و ما خودمان از آمدن او متعجب بودیم. این بنده خدا در اولین برنامه هیأت ما در جبهه شرکت کرد. ما هم آن شب همه بچه‌های فرماندهی گردان را دعوت کرده بودیم. توی گردان مقداد خیلی فرمانده بود که هر کدامشان بعداً فرمانده یک گردان شدند، اما همه‌شان در گردان ما جمع بودند. ما این‌ها را هم دعوت کرده بودیم. روضه خواندیم و بعد شروع کردیم به سینه‌زنی. تازه این دم «حسین جان» حاج آقا منصور که با هروله می‌خواندند، راه ‌افتاده بود و بچه‌ها شروع کردند به هروله کردن. برای فرماندهان گردان هم تازگی داشت و مبهوت مانده بودند. چون از اول جنگ تهران نبودند و هنوز در همان فضای سینه‌زنی سنتی و ضرب‌های سنگین مثل «شیر ‌سرخ‌ عربستان» بودند که مرحوم مهدی خندان برایشان می‌خواند. خلاصه بچه‌ها هروله می‌کردند و آن بنده‌ خدا هم سرش را به این ‌طرف و آن‌ طرف می‌زد و غش کرد. این شد که صبح همه‌مان را از گردان اخراج کردند.
خیلی زحمت کشیده‌ شد تا این سبک نوین مداحی در آن سال‌ها و در جبهه جا بیفتد. سال‌های آخر جنگ هنوز بعضی‌ها به ما متلک می‌گفتند و به این نوع خواندن انتقاد داشتند. الآن هم فرقی نکرد‌ه‌ام، اما واقعاً بعضی وقت‌ها حسرت آن‌ روزها را می‌خورم، همان جمع‌های سی ـ چهل نفره. الآن بعضی از نوارهایش را دارم که مثلاً دارم دعای توسل می‌خوانم و صدای گریه‌های صادقانه بچه‌ها نمی‌گذارد. آن‌ها واقعاً ناله می‌زدند و اشک می‌ریختند. فرقی که الآن با آن روزها دارد، این است که کمی فضایمان گسترده‌تر شد و وظیفه‌مان سنگین‌تر؛ وگرنه جایگاه‌ها تغییری نکرده است؛ من همانم که بودم.



متون محتوایی

یا ابا عبدالله…

بعضى وقتا آدم خیلى دلتنگ رفیقاى قدیمى میشه شهید عباس اصغرزاده هم رفیق خوبى بود هم بچه محلمون بود این عکس رو تو پدافندى مهران گرفتن یکى از شباى ماه مبارک رمضان آقاى سلیم توانا شاعر اهل بیت این عکس رو بهم رسوند سمت راست تصویر شهید اصغرزاده و نفر وسط
جانباز و مداح دلسوخته ى اهل بیت علیهم صلوات الله حاج رضا پوراحمد که سالها از نفس گرمش رزمنده ها استفاده کردند دلم هوایى مهران شده
اون موقع به بچه ها میگفتن نزدیک ترین راه به کربلا راه مهرانه یادمه موقع پست شبانه بچه ها اول تو سنگر رو به حرم امام حسین علیه السلام دست رو سینه میذاشتن و با اشک یه سلام به حضرت میدادن السلام علیک یا اباعبدالله یادتون باشه هر وقت مشرف شدین کربلا به یاد بچه هایى که در حسرت دیدن کربلا بودن و در مسیر حرم آن حضرت شهید شدند باشید و جاى اونا زیارت کنین . عباس هم یکى از همون کربلا نرفته ها بود ولى مطمئنم لحظه ى آخر ارباب بی کفن خودش به دیدنشون رفته و سر تک تک شهدا رو به بالین گرفته یا ابا عبدالله ….

روایتگر
حاج محمدرضا طاهری



آلبوم صوتی

 

کاش من هم نینوایی می‌شدم

حجم 7 مگابایت // زمان 08:10

دانلود

حال و هوای جبهه ها یادش بخیر

حجم 1 مگابایت // زمان 09:51

دانلود

   


 

مطالب مرتبط
نوشتن دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*